معنی بیشتر اوقات

حل جدول

بیشتر اوقات

اغلب


اغلب اوقات

بیشتر وقت‌ها

بیشتر وقت ها

لغت نامه دهخدا

اوقات

اوقات. [اَ] (ع اِ) ج ِ وقت. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار) (ناظم الاطباء). ازمنه و فصول و ساعات و هنگام. (ناظم الاطباء):
چو دی رفت فردا نیامد به پیش
مده خیره بر باد اوقات خویش.
فردوسی.
گوش هش دارید این اوقات را
درربایید این چنین نفْحات را.
مولوی.
|| حالات و احوال. (ناظم الاطباء).
- اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن، کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. (آنندراج):
اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد
خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت.
صائب (از آنندراج).
اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی
در وادیی که رو بقفا میتوان شدن.
صائب.
- اوقات کسی تلخ شدن، اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن.
|| معاش و گذران. (ناظم الاطباء).
- اوقات گذاری، وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. (ناظم الاطباء).
رجوع به وقت شود. || ج ِ اوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوقه شود.


بیشتر

بیشتر. [ت َ] (ص تفضیلی) بیش. زیادتر. افزونتر. حصه ٔ بزرگتر و زیادتر از دو حصه ٔ غیرمتساوی چیزی. (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده:
دیوه هرچند کابریشم بکند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
رودکی (از لغتنامه ٔ اسدی).
ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود
دو بهره ز توران سپه خفته بود.
رودکی.
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه
کزآن بیشتر نشنوی در جهان
وگر چند پرسی ز کارآگهان.
فردوسی.
صد از گنج مازندران بارکن
وز آن بیشتر بار دینار کن.
فردوسی.
جبل شهرکی است [بعراق] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم). خواسته ٔ ملک خزران بیشتر از باژدریاست. (حدود العالم).
نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل
شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر.
فرخی.
مقدم است به فضل و مقدم است به علم
چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم.
فرخی.
و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص. (تاریخ بیهقی). بهیچ حال بر ما [مسعود] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه).
مرا دوستی گفت کآخرکجایی
چرا بیشتر نزد ما، می نیایی.
انوری.
در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو بتو قرب بیشتر یافت.
عطار.
قدم من بسعی پیشترست
پس چراحرمت تو بیشتر است.
سعدی.
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب.
|| مقدم. برتر:
تو تنها بجای پدر بودیَم
همان از پدر بیشتر بودیَم.
فردوسی.
|| اکثر.اغلب. غالب. غالباً. بیش: نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کزاز، تبشی باشد سخت، بیشتر زنان را فتد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [فقاع و شلماب را]. (هدایهالمتعلمین ربیعبن احمد اخوینی بخاری). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).

فرهنگ عمید

اوقات

وقت


بیشتر

افزون‌تر، زیادتر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اوقات

دوران، روزگار، عهد، احوال، حال، خلق

واژه پیشنهادی

اوقات

وقتها-مواقع-

ازمان


بیشتر

اغلب

فرهنگ معین

اوقات

(اَ یا اُ) [ع.] (اِ.) جِ وقت، هنگام ها، روزگارها.،~ تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی.

فرهنگ فارسی هوشیار

اوقات

جمع وقت، زمانها


اوقات تلخی

ترشرویی خشمگینی تندی (گویش گیلکی) ‎ عبوسی ترشرویی، خشمگینی. یا بااوقات تلخی. با عصبانیت: با اوقات تلخی گفت. . .


بیشتر

زیادتر

معادل ابجد

بیشتر اوقات

1420

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری